جدول جو
جدول جو

معنی محمل کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

محمل کشیدن
(شَ دَ)
بردن محمل. حمل محمل، سفر کردن. نقل مکان کردن:
چه میخواهند از این محمل کشیدن
چه میجویند از این منزل بریدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محمل کشیدن
بردن محمل: می کشد محمل ناز تو همانا که ز شوق کف مستی ز دهن ریخته جمازه صبح. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ)
باز کردن کجاوه از پشت شتر وجز آن، رحل اقامت افکندن:
ابر بین آمده چون جوهری از دریا
بر سر چارسوی باغ گشاده محمل.
حسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ / چَپْ پَ / پِ شُ دَ)
رنج کشیدن. (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (از خلاصۀ بهار عجم). محنت کشیدن، و متحمل آزار و رنج شدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن. ملالت داشتن. ملول شدن:
عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس
دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود.
میرزا محمدطاهر آشنا (از آنندراج).
، مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. (از ناظم الاطباء). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار:
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
حافظ.
، (در تداول امروز پارسی زبانان) کار کردن: زحمتکش، کارگر. رجوع به کار کردن، کارگر، زحمت، زحمت کش و زحمتکشی شود، ستم کشیدن. (ناظم الاطباء).
- زحمت (کسی را) کشیدن، خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند:
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب.
ناصرخسرو.
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی
که در آخرت نیز زحمت کشی.
(بوستان).
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد.
سعدی.
- زحمت چیزی (کاری) را کشیدن، آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن:
گفتی سر تو بستۀ فتراک ما سزد
سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی.
حافظ.
اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد.
- ، علم، هنر و یا فنی را بر پایۀ مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است، یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکحل کشیدن
تصویر مکحل کشیدن
میل سرمه را بچشم کشیدن: (از پی روشنی دیده اجرام کشند گر دیکران تو سکان فلک بر مکحل) (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر. 232)
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن کجاوه از پشت شتر و جز آن، رحل اقامت افکندن: ابر بین آمده چون جوهری از دریا بر سر چار سوی باغ گشاده محمل. (حسن دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت کشیدن
تصویر محنت کشیدن
تحمل رنج و مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رنج کشیدن تحمل مشقت کردن، یا زحمت کشیدن برای (بپای) کسی بخاطر او تحمل رنج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمل گشودن
تصویر محمل گشودن
کجاوه بر گرفتن، ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت کشیدن
تصویر محنت کشیدن
((~. کَ دَ))
رنج بردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمل گشادن
تصویر محمل گشادن
((~. گُ دَ))
کنایه از در جایی اقامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
الكدح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
Crawl, Toil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ramper, peiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
emeklemek, zahmet çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
crawl, kazi ngumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
زحمت کشیدن , محنت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
คลาน , ทำงานหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
হামাগুড়ি দেওয়া , পরিশ্রম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
這う , 苦労する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زحمت کشیدن، اذیّت کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
기어가다 , 애쓰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kruipen, zwoegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
לזחול , לעבוד קשה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
merangkak, bekerja keras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
रेंगना , मेहनत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
arrastrarse, trabajar arduamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
rastejar, suar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
爬行 , 劳作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
pełzać, harować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
повзати , важко працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kriechen, sich abmühen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ползти , трудиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
strisciare, faticare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی